1. مقدّمه
سدۀ ششم و هفتم در تاریخ ادبیّات فارسی به دلیل ظهور و بروز سه شخصیّت نامدار شعر عرفانی فارسی، از درخشانترین دورههای خلق آثار ادبی است. این سه شخصیّت شاخص ـ یعنی سنایی و عطّار و مولوی ـ با وجود برخی تفاوتها در حوزۀ ذوق و اندیشه و احساس، گویی یک حقیقت واحدند. همسانی و همدلی و همسویی و عشق به تعالی و کمال و تعالی روحی و شیوۀ معنیپردازی در بین این سه شاعر، شباهتهایی است که محقّقان مکرّر از آن سخن راندهاند.
مولوی در ششم ربیعالاوّل سال 604 ق (سپهسالار، 1320: 22) به دنیا آمد. پدرش، بهاءالدّینمحمّد معروف به بهاءولد (543-628 ق)، از دانشمندان و خطیبان متنفّذ و از بزرگان مشایخ صوفیّه بود که احتمالاً به سبب اختلافاتی بین او و سلطان محمّد خوارزمشاه (زرّینکوب، 1377: 279-280) با خانواده و تعدادی از مریدان، از بلخ به غرب ایران مهاجرت کرد. کاروان مذکور به زعم برخی، از راه دریا به حجّ رفتند (سروش، 1379: 228) و پس از مناسک حجّ با استقبال پادشاه سلجوقی علاءالدّینکیقباد (617-634 ق) به آناتولی روی آوردند. مولوی پس از ورود به قونیّه که تحت ارشاد معنوی شاگرد پدرش برهانالدّین محقّق ترمذی (561-637 ق) سلوک میکرد، هم به فرمان او مدّتی را برای تحصیل علم به حلب و دمشق رفت؛ جایی که گفته میشود با محییالدّین ابنعربی (560-638 ق) ملاقات کرد. وی پس از بازگشت به قونیّه، در آنجا رحلِ اقامت افکند و تا پایان عمر (627 ق) در همان جا ماند (فروزانفر، 1382: 5 و 110).
سنایی غزنوی، شاعر و حکیم و عارف، به سال 467 ق در غزنه به دنیا آمد (شفیعی کدکنی، 1372: 14). دوران کودکی و جوانی خود را در همین شهر گذراند و پس از آن به بلخ و سرخس و نیشابور و هرات سفر کرد، ولی بیشترین اقامتش در سرخس بود. پس از بازگشت به غزنین، به دلیل محبّت یکی از دوستانش، احمد مسعود تیشه (سنایی، 1382: ده)، حدیقه را تدوین کرد و سرانجام در شب یکشنبه یازدهم شعبان سال 529 ق در خانۀ عایشه نیکو در محلّۀ نوآباد غزنین، زندگی را بدورد گفت (شفیعی کدکنی، 1376: 17).
حدیقة الحقیقه اثر طبع سنایی غزنوی و مثنوی معنوی زادۀ قریحۀ تابناک عارف بزرگ ایرانی ـ اسلامی، مولوی، است. دو گنجینۀ گرانبهای حکمت و عرفان و ادب و ذوق و حال و وجد، که شاید در تمام ادبیّات ملل بینظیر باشند. در این رهگذر، مولانا بر قلّۀ بلند و پررمزوراز عرفان اسلامی برآمده و عطّار و سنایی بر دامنۀ این قلّۀ سربهفلککشیده ایستادهاند تا ظهور و بروز او را فراهم آورند. راهی که سنایی گشود، عطّار بخش عظیمی از دشواریهای آن را تسهیل کرد؛ مولوی مکرّر به این نکته اشاره کرده است (مولوی، 1383: 1/44 و 20). در این دو منظومۀ بینظیر و برجسته، آنقدر اندیشههای نازک و تابناک و نکات باریک و معانی حکمتآمیز و توحیدی و ذوق و حال و وجد و مطالب تربیتی و اجتماعی و سیاسی و معارف الهی موج میزند که غوّاص معانی در هر بار غور، دُرر معانی جدیدی به دست میآورد، ولی همچنان از رسیدن به کرانه، اظهار عجز میکند.
مولوی، مکرّر از سنایی و عطّار به بزرگی یاد کرده و آنها را ستوده و لازمۀ درک کلام خود را منوط و مشروط به درک کلام سنایی و عطّار کرده است. شمسالدّین افلاکی (1951: 1/458) از او نقل میکند: «هم چنان فرمود که هر که سخنان عطّار را به جدّ خواند، اسرار سنایی را فهم کند و هر که سخنان سنایی را به اعتقاد مطالعه نماید، کلام ما را درک کند و از آن برخوردار شود».
حرمت سنایی و کتابش در نزد پیروان و حلقۀ مریدان مولوی تا بدانجا بود که سوگند به کتاب حدیقه در بینشان رایج و متداول بود و این گواه صادقی در تقدّس سنایی و افکارش در نزد مولوی و مولویّه بوده است (افلاکی، 1959: 1/458 و 220 و 434؛ بروین، 1378: 43). حکایت مربوط به آغاز سرایش مثنوی هم این نکته را تأیید میکند (همان: 2/739-740). توجّه و تأثیرپذیری و اقتباس مولوی از حدیقه به مراتب بیش از دیوان سنایی است، و این شیفتگی و ارادت در سراسر مثنوی به وضوح آشکار است.
عنوان حکیم غزنوی و حکیم کامیار و... نشان اوج قرب و منزلت سنایی در نزد مولوی است (مولوی همان: 1/[1]3426). در یک جا سنایی را حکیم بردهای یا حکیم پردهای نیز خوانده است. عبدالحسین زرّینکوب (1368: 1/251-252) این تعبیر را اشاره به اینکه وی بُرده و مجذوب و ربودۀ حقّ یا آنکه در پردۀ سخن یا در قباب غیرت حقّ مستور است و محجوب، دانسته است. مولوی (1383: 154) علاوه بر اخذ بعضی قصّهها و شرح بعضی از اشعار سنایی در مثنوی ـ که در عنوان مطالب بدان اشاره کرده است ـ مقدار فراوانی از مضامین کلام سنایی را هم در سخنش بروز داده و همۀ اینها از انس و الفت مستمرّ وی با دیوان و مثنویهای حکیم سنایی است.
قصّه، مدخل دنیای حدیقه و مثنوی است و شناخت قصص و تمثیلات، مقدّمۀ فهم این آثار است. اگرچه قصّهگویی در هیچیک از این دو اثر، غایت نیست و بیشتر وسیلهای برای تسهیل فهم مطالب عرفانی بوده است؛ بنابراین تعجّب ندارد که مطلع و بخشی از قصّههای مثنوی، از سنایی گرفته شده باشد. فروزانفر (1362)، مولویپژوه برجستۀ ایرانی، در کتاب مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی به پنج مورد از این قصّهها اشاره کرده است.
توجّه به حدیقهی سنایی در میان شارحان مثنوی نیز همواره مورد توجّه بوده است و آنان در شروح خود نمونههای بسیاری از تأثیر سنایی را بر مولانا بازنمودهاند. عبداللّطیف عبّاسی در سال 1032-1035 شرحی بر مثنوی با عنوان لطایف المعنوی من حقایق المثنوی نوشت و پس از آن در فاصلۀ 1038-1040 کتاب لطایف الحدایق من نفایس الدقایق را در شرح حدیقه نوشت. در نظر عبّاسی (1387: 1/11) میانۀ این دو کتاب، عموم و خصوص مطلق توان قرار داد که مثنوی اعمّ مطلق باشد و حدیقه اخصّ. چه، آنچه در حدیقه هست در مثنوی به شرح و بسط تمام، یافته میشود؛ و آنچه در مثنوی هست در حدیقه جز به طریق اجمال ولی مجاز، نتوان یافت. پس حدیقه را به منزلۀ متن و مثنوی را به مثابۀ شرح گوییم هم میسزد.
وی چون نخست شرح مثنوی (عباسی، 1298) را نوشته بود، همه جا در شرح حدیقه از مثنوی سخن رانده، ولی در شرح مثنوی، از حدیقه هیچ سخنی به میان نیاورده است.
2. شیوههای بهرهمندی مولانا از سنایی
دربارۀ شیوههای بهرهمندی مولانا از سنایی ـ فارغ از برتری روحی و نبوغ ذاتی خاصّ که ناشی از تفاوتهای فردی این دو نفر است ـ هر جا مولوی از آثار سنایی، بهویژه حدیقه، بهره جسته، فضای یکسان و یا نزدیک به هم بوده است، که ذهن مولوی خودآگاه یا ناخودآگاه به حدیقه توجّه کرده و آن مطالب و قصّه و یا تمثیل برای او تداعی شده است. این موارد را در سه بخش میشود نشان داد: الف) در ابیات آغازین داستان که شاعر خود به آن توجّه داده است؛ ب) آوردن مصراعی یا بیتی از سنایی و گاهی با اندک تغییر؛ پ) مضمون از سنایی است و مولوی در جایجای آثار خود (اعمّ از مثنوی و غزلیّات شمس) آن را آورده است.
مرثیّهای که مولوی در قالب غزل در سوگ سنایی سروده، گواه عظمتی است که مولوی نه فقط در حوزۀ مفاهیم عارفانه، بلکه در لحظههای شور و وجد و حال ـ که محصول ضمیر ناخودآگاه اوست ـ نیز به سنایی توجّه دارد (مولوی، 1337: 2/258؛ شفیعی کدکنی 1377: 183، 190، 240، 241).
گفت کسی «خواجه سنایی بمرد»
|
|
مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد
|
در غزلیّات شمس، نمونههایی وجود دارد که عیناً ابیاتی از غزلهای سنایی است. این، احتمالاً ناشی از آن میشود که مولوی در حال جذبه، ابیاتی از شعر سنایی را خوانده و ادامۀ آن ابیات را خود سروده است. سه بیت از غزل زیر (مولوی، 1336: 1/216) چنین سرنوشتی دارد:
تا نقش خیال دوست با ماست آنجا که وصال دوستان است
|
|
ما را همه عمر خود تماشاست واللّه که میان خانه صحراست
|
ابیات آغازین غزل مزبور، در صفحۀ 805 دیوان سنایی آمده است. غزل زیر هم در دیوان سنایی (1336: 827) با کمی تفاوت در غزلیّات شمس (شفیعی کدکنی، 1377: 183) آمده است:
هر که را درد بینهایت نیست
|
|
عشق را پس برو عنایت نیست
|
استقبالهای مولوی در غزلیّات از سنایی، خود پژوهش جداگانه و گستردهای است. ما در این مقاله به برخی از مضامین و تمثیلهایی که مولوی در مثنوی از حدیقه اقتباس کرده، بدون هیچ تحلیل و توضیح اضافی اشاره خواهیم کرد. بنابراین، غزلیّات شمس و دیگر آثار مولوی مورد توجّه نبوده است. این موارد ـ اعمّ از تمثیل و داستان و حکایت و مَثل ـ از صد افزون است. 39 قصّه در مثنوی وجود دارد که عیناً یا در حدیقه یا در دیگر مثنویهای سنایی آمده و مولوی بدان توجّه کرده است. در این قصّهها، گاه بیتی یا مصراعی در ضمن ابیات آمده است که میتوان آن را در حدیقه یا غزلیّات و یا دیگر آثار سنایی نشان داد. علاوه بر مضامینی که مولوی از سنایی اقتباس کرده (که در ادامه به برخی از آنها پرداخته خواهد شد) سرایندۀ مثنوی در پایان بردن سخن، بهویژه آنگاه که مخاطب را مستعدّ و محرم ندانسته و خواسته سخنی را قطع کند، به شیوۀ سنایی اقتدا کرده است. آنچه مولوی در هجدهبیت آغازین گفته و در جایجای مثنوی تکرار کرده، بیشباهت به حدیقه (سنایی، 1368: 327) نیست.
ای دریغا که با تو این معنی
|
|
نتوان گفت زانکه هست عری
|
مولوی در ابیات 3087 و بعد در دفتر اوّل و مکرّر در جاهای دیگر، از بیتوجّهی شنوندگان و قدرت درک نازل آنان گله کرده است. این بیت را سنایی در پایان بند اوّل «فصل فی ذکر العشق» آورده است. سنایی (همان: 394) در جای دیگر نیز از همراهان سستعناصر نامستعدّ گله کرده است.
با که گویم که غافلاند از کار چند گویم که نیست یاری نیک
|
|
این شیاطین به فعل و مردمسار در تو مسموع نیست قول ولیک،
|
ـ داستان عیادت رفتن کر نزد همسایۀ رنجور خویش در دفتر اوّل مثنوی که از ابیات 3360 شروع میشود، ملهم از حکایتِ رفتنِ نادان به عیادت بیمارِ دچارِ دردِ دندان در حدیقه است (سنایی، 1368: 734). کیمیاگری مولوی در تغییر شخصیّت و دیگر عناصر قصّه، حکایت را از جنبههای گوناگون، بسیار تعالی داده است.
ـ دیدگاه مولوی و سنایی دربارۀ عشق و تصوّف یکسان است. مولوی در آغاز دفتر اوّل مثنوی، در داستان شاه و کنیزک، هنگامی که پادشاه طبیب الهی را ب
[1] . شمارۀ سمت راست شمارۀ دفتر و شمارۀ سمت چپ شمارۀ بیت است.